قوله تعالى: و یوْم یحْشرهمْ جمیعا یا معْشر الْجن یعنى: ثم نقول یا معشر الجن.


آن روز که جن و انس را همه برانگیزانیم، و در موقف قیامت بداریم، گوئیم: یا معْشر الْجن. و یوْم یحْشرهمْ جمیعا یعنى کفار الانس و الشیاطین. آن روز که کفار مردم و اولاد شیاطین همه بهم آریم، فنقول: یا معشر الشیاطین! گوئیم: اى گروه شیاطین! اى اولاد ابلیس! قد اسْتکْثرْتمْ من الْإنْس بالاغواء و الاضلال. بس فراوان مردم را از راه ببردید، و عمل بد بر ایشان آراستید. و قال أوْلیاوهمْ یعنى اولیاء الجن من کفار الانس، آن کفار مردم که اولیاء شیاطین‏اند و موافق ایشان و بفرمان ایشان‏اند: ربنا اسْتمْتع بعْضنا ببعْض استمتاع ایشان بیکدیگر آن بود که موافق یکدیگر بودند، و طاعت یکدیگر داشتند، کفار مردم طاعت شیاطین داشتند، و تعزیر و اضلال ایشان پذیرفتند، و شیاطین بر کفار انس آنچه هواها و مراد نفس ایشان بود بر ایشان آراستند، تا فعل آن بر ایشان آسان بود.


کلبى گفت: استمتاع انس بجن آن بود که مردم سفر میکردند در بیابان موحش، بشب فرو مى‏آمدند، و از طوارق مى‏ترسیدند، میگفتند: اعوذ بسید اهل هذا الوادى من شر سفهائه. فریاد میخوانم بسید قوم این وادى از شر بدان ایشان. باین گفت خود را در جوار و پناه ایشان مى‏داشتند، و ایمن میخفتند، و استمتاع جن بانس آن بود که میگفتند: لقد سودتنان الانس حین فزعوا الینا و عاذوا بنا. چون انس بایشان تعوذ میکردند، ایشان آن بر قوم خود شرف میشناختند، و سرفرازى میکردند، و در خود بغلط و فرهیب (۱) مى‏افتادند. اینست که رب العالمین گفت: و أنه کان رجال من الْإنْس یعوذون برجال من الْجن فزادوهمْ رهقا.


۱ ج: فریفت.


و بلغْنا أجلنا یعنى قالت الانس: و بلغنا الموت الذى اجلت لنا، و الظاهر انه البعث و الحشر. پس رب العالمین ایشان را جواب دهد، و گوید: النار مثْواکمْ اى مقامکم. خالدین فیها إلا ما شاء الله من المقام فى الدنیا و المکث فى القبر و الوقوف فى المحشر. قال عطاء: «إلا ما شاء الله» یعنى الا من شاء الله، و هم من سبق فى علم الله انهم یسلمون و یومنون، فمنهم من آمن قبل الفتح مثل عمیر بن وهب و خالد بن الولید و عمرو بن العاص و جبیر بن مطعم و جماعة، و منهم من آمن بعد الفتح: عکرمة بن عمرو و الحارث بن هشام و حکیم بن حزام و سهیل بن عمرو و ضرار بن الخطاب و صفوان بن امیه و عبد الرحمن بن ابى بن خلف و ابو سفیان بن حرب و ابو قحافه و غیرهم. و قیل: «إلا منْ شاء الله» من اخراج اهل التوحید من النار. «إن ربک حکیم» حکم النار لمن عصاه، «علیم» لمن لا یعصیه، و قیل: «حکیم» حکم للذین استثنى بالتوبة و التصدیق، «علیم» علم ما فى قلوبهم من البر.


و کذلک نولی بعْض الظالمین بعْضا اى کما خذلنا عصاة الجن و الانس، نکل بعض الظالمین الى بعض حتى یضل بعضهم بعضا. و قیل: ننتقم من الظالم، و قیل نسلط الظالم على الظالم، یدل علیه‏


قوله (ص): «من اعان ظالما سلطه الله علیه»، و قال ابن عباس: اذا رضى الله عن قوم ولى امرهم خیارهم، و اذا سخط على قوم ولى امرهم شرارهم. و قال مالک بن دینار: قرأت فى کتب الله المنزلة: ان الله جل جلاله قال افنى اعدائى بأعدائى، ثم أفنیهم بأولیائى. و عن ابى الدرداء، قال: قال رسول الله (ص): یقول الله عز و جل: انا الله لا اله الا انا مالک الملوک، و ملک الملوک، قلوب الملوک بیدى، الحدیث الى آخره، ذکرته فى آل عمران.


معْشر الْجن و الْإنْس‏ یعنى یا جماعات الجن و الانس! یقال: جاء القوم معشر معشر و عشار عشار، اى: عشرة عشرة. یعنى یقال لهم یوم القیامة فى وقت حضورهم: ا معْشر الْجن و الْإنْس‏، لمْ یأْتکمْ رسل منْکمْ‏


خلاف است میان علماء تفسیر و ائمه دین که جن را رسول فرستادند چنان که انس را یا نه؟ مقاتل گفت: بعث الله رسلا من الجن الى الجن، و بعث رسلا من الانس الى الانس، فذلک قوله «لمْ یأْتکمْ رسل منْکمْ»


اى من انفسکم، الجن الى الجن، و الانس الى الانس. کلبى گفت: کانت الرسل قبل أن یبعث محمد (ص) یبعثون الى الجن و الانس جمیعا. ابن عباس گفت: کانت الرسل قبل ان یبعث محمد تبعث من الانس، و أن محمدا بعث الى الانس و الجن جمیعا، فذلک قوله «إنی رسول الله إلیْکمْ جمیعا». مجاهد گفت: الرسل من الانس، و النذر من الجن، ثم قرأ «ولوْا إلى‏ قوْمهمْ منْذرین».


بیشترین علماء بر آنند که ابن عباس گفت و مجاهد. یعنى که رسولان همه از انس بودند، و بجن و انس فرستادند، که مصطفى (ص) را بجن و انس فرستادند، پس باین معنى «لمْ یأْتکمْ»


این کاف و میم در «یأتکم» خطاب با جن و انس است، و کاف و میم در «منکم» خطاب با انس است خاصة، و روا باشد که رسول جن رسول رسول انس باشد، چنان که آنجا گفت: «و إذْ صرفْنا إلیْک نفرا من الْجن» الایة. و سمى الله عز و جل رسل عیسى رسله، فقال تعالى: إذْ أرْسلْنا إلیْهم اثْنیْن فکذبوهما. ابن عباس گفت: رسل الجن هم الذین استمعوا القرآن، و ابلغوه قومهم، یعنى الذین «فقالوا إنا سمعْنا قرْآنا عجبا»، فهم بمعنى الرسل.


یقصون علیْکمْ آیاتی‏ یعنى یقرءون علیکم آیات القرآن، «ینْذرونکمْ» اى یخوفونکم «اء یوْمکمْ هذا»، و هو یوم القیامة، «لوا» یعنى الفریقین من الجن و الانس «دْنا على‏ أنْفسنا» اى اقررنا بالکفر، «غرتْهم الْحیاة الدنْیا»


این سخن رب العزة مى‏گوید با مصطفى (ص) که: اى محمد! زندگانى دنیا و دوستى دنیا ایشان را فرهیفته کرد، و از دین اسلام برگردانید، تا از سر فرهیب بآخرت آمدند، و بر خویشتن گواهى دادند که: در دنیا کافر بودند. و این آن گه باشد که جوارح ایشان بسخن آید، و بشرک ایشان گواهى دهد.


ذلک اى ذلک قصصنا علیک من امر الرسل و أمر عذاب من کذب بها من الامم، لانه لمْ یکنْ ربک مهْلک الْقرى‏ بظلْم این را دو معنى گفته‏اند: یکى آنست که: بظلم منه على غفلة من غیر تنبیه و تذکیر، یعنى: لم یکن لیهلکهم دون التنبیه و التذکیر بالرسل و الآیات، فیکون قد ظلمهم. هذا کقوله: و ما کان ربک لیهْلک الْقرى‏ بظلْم و أهْلها مصْلحون. معنى دیگر آنست که: بظلم منهم حتى یبعث الیهم رسلا، یعنى: لم یکن لیهلکهم بذنوبهم و ظلمهم من قبل أن یأتیهم رسول، فینهاهم، فان رجعوا و الا اتاهم العذاب، کما قال تعالى: و ما کنا معذبین حتى نبْعث رسولا.


و قال على بن ابى طالب یوم خیبر: أقاتلهم حتى یکونوا مثلنا. فقال: على رسلک حتى تنزل بساحتهم، ثم ادعهم الى الاسلام، و اخبرهم بما یجب علیهم من حق الله فیه، فو الله لان یهدى الله بک رجلا واحدا خیر لک من أن یکون لک حمر النعم.


و لکل درجات اى: و لکل امة من المومنین و الکافرین منازل و درجات مما عملوا فى الثواب و العقاب على قدر اعمالهم فى الدنیا. میگوید: هر کس را درجتى است و منزلتى فردا در ثواب و عقاب، هم نیکان را و هم بدان را. نیکان را درجات است که در نیکى متفاوت‏اند، و ثواب ایشان متفاوت، و بدان را درجات است که در بدى متفاوت‏اند، و عقوبت ایشان متفاوت.


و ربک الْغنی یعنى عن عبادة خلقه. ذو الرحْمة بخلقه فلا یعجل علیهم بالعقوبة إنْ یشأْ یذْهبْکمْ یعنى اهل مکة و یسْتخْلفْ منْ بعْدکمْ یعنى خلقا آخر کما أنْشأکمْ اى خلقکم ابتداء منْ ذریة قوْم آخرین یعنى آباءهم الماضین، و قیل: اهل سفینة نوح. قال عطاء «و یسْتخْلفْ منْ بعْدکمْ ما یشاء» یرید به الصحابة و التابعین.


إن ما توعدون من العذاب و القیامة لآت لکائن، و ما أنْتمْ بمعْجزین یعنى سابقین الله بأعمالکم الخبیثة حتى یجزیکم بها، و یقال: «بمعجزین» اى بفائتین، بقول لما فاتک: قد اعجزنى، و کذلک الممتنع علیک، تقول: قد أعجزنى، فیحتمل و ما انتم بممتنعین من عذابنا اذا حل بکم.


قلْ یا قوْم اعْملوا على‏ مکانتکمْ قراءت عاصم روایت ابو بکر بجمع است: «مکانتکم». باقى «مکانتکم» خوانند على التوحید، یعنى: سیروا سیرکم، و الزموا عادتکم. تهدید است نه دستورى، چنان که جاى دیگر گفت اعْملوا ما شئْتمْ، لی عملی و لکمْ عملکمْ، لکمْ دینکمْ و لی دین. یقول: اعْملوا على‏ مکانتکمْ إنی عامل على مکانتى. میگوید: شما همان که میکنید میکنید، و چنان که هستید مى‏باشید، که من اینکه میکنم میخواهم کرد، و چنان که هستم خواهد بود.


و قیل هى منسوخة، نسختها آیة السیف. فسوْف تعْلمون منْ تکون له عاقبة الدار حمزه و کسایى «یکون» بیا خوانند. باقى بتاء معجمه از فوق. منْ تکون له عاقبة الدار یعنى الجنة، انحن ام انتم؟ اینجا سخن تمام شد. پس گفت: یا محمد! إنه لا یفْلح الظالمون لا یسعد من کفر بالله. و قیل: لا یفْلح الظالمون اى: لا یبلغ امانیه.


یقال لکل من نال امنیته: افلح اذا اصاب ما اراد.


و جعلوا لله مما ذرأ از ایدر حکایت است از نهادهایى که اهل جاهلیت نهاده بودند میان خویش و میان الله و میان بتان، از نهادهاى بد و بنیادهاى‏ کژ، و این آن بود که کفار عرب عادت داشتند که چون تقربى کردندى یا نذرى یا صدقه‏اى دادندى بچیزى از مال خویش، دو تیر زدندى، یک تیر را گفتندى که این آن خداى آسمانست، و آن بدرویشان و مهمانان دادندى، و خود از آن بخوردندى و یک تیر را گفتندى که: این بتان را است، و بخرج بتان و سدنه ایشان کردندى اگر باد یا ستور چیزى از بهره خدا یا بهره بت او کندى گفتندى: باک نیست که خداى آسمان بى‏نیاز است، و اگر چیزى از بهره بت با بهره الله افتادى آن را مى‏باز جاى کردند و مى‏باز ستدند، که بت را حاجت و نیاز است.


سدى گفت: کشته زارى که ایشان را بود، بدو قسم مى‏نهادند: یک قسم الله را، و یک قسم بت را. اگر قسم بت را آفت رسیدى، و بر نیاوردى، از قسم الله برگرفتندى، و بخرج بتان و سدنه کردندى، و اگر قسم الله آفت رسیدى، چنان بگذاشتندى و گفتندى: اگر خداى آسمان خواستى قسم خود ببر آوردى و ثمره دادى، و در انعام همین قسمت نهاده بودند، پس آنچه نصیب الله بود، اگر بچه مرده زادى بخوردندى، و آنچه نصیب بت بود بچه مرده که زادى بنخوردندى، و آن را بزرگ داشتندى. پس الله ایشان را ذم کرد باین قسمت که کردند، گفت: ساء ما یحْکمون اذ یجعلون الدنیة فى القسم لله، و قیل: ساء ما یحْکمون حیث صرفوا ما جعلوه لله على جهة التبرر الى الاوثان، و قیل معناه: لو کان معى شریک کما یقولون ما عدلوا فى القسمة ان یأخذوا منى‏ و لا یعطونى. کسایى خواند: «بزعمهم» بضم «زا» و باقى قراء بفتح «زا» خوانند، و درین کلمت سه لغت است: الزعم و الزعم و الزعم، کالفتک و الفتک و الفتک، و الود و الود و الود، شریح قاضى گفت: ان لکل شی‏ء کنیة، و کنیة الکذب زعم.


و کذلک اى: و مثل ذلک الفعل القبیح «زین» بضم «زا» «قتل» برفع، اولادهم بنصب شرکائهم بخفض، این قراءت ابن عامر است، و معناه زین لهم قتل شرکائهم اولادهم، و قراءت عامه زین بفتح «زا» است، قتل بنصب أولادهم بخفض، شرکاوهم برفع، یعنى: زین لهم شرکاوهم قتل اولادهم. و شرکاء درین موضع شیاطین‏اند که مزینان‏اند فواحش را بر آدمیان، چنان که آنجا گفت حکایت از ابلیس: «إنی کفرْت بما أشْرکْتمون منْ قبْل». و کل ما اطعته فى معصیة الله، فقد اشرکته مع الله. و قیل: شرکاوهم سادتهم و کبراوهم الذین یطیعون فى معصیة الله. از آن است که گویند فردا: ربنا إنا أطعْنا سادتنا و کبراءنا، و گویند: فهلْ أنْتمْ مغْنون عنا منْ عذاب الله منْ شیْ‏ء؟ و قومى گویند: «بلْ مکْر اللیْل و النهار إذْ تأْمروننا أنْ نکْفر بالله»، و قومى گویند: «لوْ لا أنْتمْ لکنا موْمنین»، در تخاصم در موقف و در دوزخ «تخاصم أهْل النار». و در قراءت ابن عامر شرکاء قرناء بود یاران همدینان و بنزدیک بیشتر اهل عربیت این قراءت ابن عامر نامرضى است که این تقدیم و تأخیر بعید جز شاعران در ضرورت شعر استعمال نکرده‏اند.


و کذلک زین این عطف است بر آن فعل بد که از ایشان حکایت کرده، میگوید: چنان که بر آراست بر ایشان شیاطین آن فعلهاى بد و نهادهاى کژ، هم چنان بر آراست بر ایشان قتل فرزندان از بیم درویشى و عار، آن گه گفت: «لیرْدوهمْ» اى: لیهلکوهم فى النار، و لیلْبسوا علیْهمْ دینهمْ لیخلطوا و یدخلوا علیهم الشک فى دینهم، و کانوا على دین اسماعیل، فرجعوا عنه. پس خبر داد که هر چه ایشان کنند، همه بمشیت الله کنند، گفت: و لوْ شاء الله ما فعلوه اى لو شاء ان لن یفعلوه ما فعلوه، اگر خدا خواستى که ایشان آن نکنند نکردندى فذرْهمْ و ما یفْترون من التکذیب لقولهم فى الاعراف: و الله امرنا بها، و قیل: فذرهم و ما یفترون من أن لله شریکا.


و قالوا هذه أنْعام یعنى البحیرة و السائبة و الوصیلة و الحامى، و حرْث یعنى الزرع الذى جعلوه لاوثانهم، حجْر یعنى حرام حرموها، و جعلوها لاصنامهم، و منه قوله: «حجْرا محْجورا» اى حراما محرما، و اصله المنع، یقال: حجر و حجر و حجر بمعنى المنع بالتحریم، روایت خفاف است از بو عمرو حجر بضم حا. لا یطْعمها إلا منْ نشاء و کان مشیتهم انهم جعلوا اللحوم و الالبان للرجال دون النساء. بزعْمهمْ اختلاف قراءت در آن همان است که در آیت پیش. معنى آنست که الله مى‏گوید: این تحریم انعام و حرث دروغى است از جهة ایشان، و نهادى که از بر خود نهاده‏اند. و أنْعام حرمتْ ظهورها کالسائبة و البحیرة و الحامى، و أنْعام لا یذْکرون اسْم الله علیْها ما یذبحونها للاصنام خنقا او وقذا. قال مجاهد: کانت لهم من انعامهم طائفة لا یذکرون اسم الله علیها، و لا فى شی‏ء من شأنها لو رکبوها او ولدوها او ذبحوها لم یذکروا اسم الله علیها، ثم قال: «افْتراء علیْه» این همه را میگوید که درین سه آیت برفت. میگوید: این همه میکردند بدروغ ساختن بر خداى. و این افترا بخدا آنست که جاى دیگر گفت: «و إذا فعلوا فاحشة قالوا وجدْنا علیْها آباءنا و الله أمرنا بها».


و قالوا ما فی بطون هذه الْأنْعام میگفتند: آنچه در شکمهاى آن جانوران است، یعنى آنچه از بحیره و سائبه زاید خالصة لذکورنا یعنى خاصة لذکورنا.


میگوید: على الخصوص مردان ما را حلال است، و زنان را نیست، یعنى که مردان در کار اصنام و اوثان قیام میکنند، و باین معنى شرف دارند بر زنان، و محرم على‏ أزْواجنا اى نسائنا. هذا ان خرجت الا جنة حیة، و ان کانت میتة اشترک فیه الرجال و النساء.


زجاج گفت: «محرم» با لفظ «ما» شود نه با معنى، از بهر آنکه «محرمة» نگفت، و «خالصة» با معنى ما شود نه با لفظ، و «ما» بمعنى جماعت است، یعنى: جماعة ما فى بطون هذه الانعام.


و إنْ یکنْ میْتة قراءت بو بکر از عاصم «تکن» بتاء است، «میتة» بنصب، یعنى و ان تکن النسمة میتة. قراءت بو عمرو و نافع و حمزه و کسایى یکن بیاء است، «میتة» بنصب، یعنى: و ان یکن ما فى بطون هذه الانعام میتة.


ابن کثیر «یکن» بیاء خواند، «میتة» برفع، و ابن عامر «تکن» بتاء خواند «میتة» برفع، و باین هر دو قراءت رفع «میتة» بآن است که «کان» بمعنى وقع است باحدث، یعنى: و ان تقع میتة. تانیث با لفظ شود و تذکیر با معنى. سیجْزیهمْ وصْفهمْ اى بوصفهم الکذب، لقوله «و تصف ألْسنتهم الْکذب» و الوصف و الصفة واحد، کالوزن و الزنة. إنه حکیم فیما حرم و أحل، علیم بما حرموه على انفسهم مما لم یأمرهم به.


رب العزة جل جلاله درین آیت خبر داد که ایشان هم در حکم خطا کردند که نه از حق جل جلاله پذیرفتند و نه بفرمان وى حلال حرام کردند، و هم در تمثیل و قیاس تناقض نمودند، در آن باطل که خود نهادند، که میان زنان و مردان در خوردن آن فرق کردند.


قدْ خسر الذین قتلوا أوْلادهمْ سفها بغیْر علْم این در شأن قومى عرب فرو آمده از ربیعه و مضر و غیر ایشان، که دختران را زنده در گور میکردند، و آن شیطان بر ایشان آراسته بود از بیم درویشى و عار و انفة جاهلیت که در سر ایشان بود، چنان که آنجا گفت: زین لکثیر من الْمشْرکین قتْل أوْلادهمْ شرکاوهمْ. قیس بن عاصم المنقرى سید اهل وبر آمد بر رسول خدا و مسلمان شد، آن گه در میان سخن میگفت: انى و أدت تسع بنات لى، فقال له رسول الله (ص): «اذبح عن کل واحدة منهن شاة». فقال ان لى ابلا. قال: «فانحر عن کل واحدة جزورا».


و روى فى بعض الاخبار ان دحیة الکلبى کان کافرا من ملوک العرب، فلما اراد أن یسلم، اوحى الله تعالى الى النبی (ص) بعد ما کان صلى الفجر: یا محمد! ان الله یقرئک السلام، و یقول: ان دحیة الکلبى یدخل علیک الان و یسلم. قال: فلما دخل المسجد، رفع رسول الله (ص) رداءه عن ظهره، و بسطه على الارض بین یدیه، قال: یا دحیة! هاهنا، و أشار الى ردائه، فبکى دحیة من کرم رسول الله (ص)، و رفع رداءه و قبله و وضعه على رأسه و عینیه، فقال: بأبى من له هذا الرداء، ثم قال: یا محمد! ما شرائط الاسلام اعرضها على. فقال: «ان تقول لا اله الا الله محمد رسول الله». فقال: یا رسول الله! انى ارتکبت الخطیئة و فاحشة کبیرة، فما ذا کفارته؟ ان امرتنى ان أقتل نفسى قتلتها، و ان امرتنى ان أخرج من جمیع مالى خرجت. فقال رسول الله (ص): «و ما ذاک یا دحیة!» قال: کنت رجلا من ملوک العرب و استنکف ان یکون لبناتى ازواج، فقتلت سبعین من بناتى کلهن بیدى. فتحیر رسول الله (ص) من ذلک حتى نزل جبرئیل، فقال: «یا محمد! ان الله یقرئک السلام، و یقول: قل لدحیة: و عزتى و جلالى انک لما قلت: لا اله الا الله غفرت لک کفر ستین سنة، فکیف لا اغفر لک قتلک بناتک»! قال: فبکى رسول الله (ص)، و قال: «الهى! غفرت لدحیة قتل بناته بشهادة واحدة، فکیف لا تغفر للمومنین صغائرهم بشهادات کثیرة»؟!


قدْ خسر الذین قتلوا أوْلادهمْ سفها بغیْر علْم اى بغیر حجة، کقوله: «هلْ عنْدکمْ منْ علْم»؟ اى: من حجة. و حرموا ما رزقهم الله من الحرث و الانعام افْتراء على الله الکذب حین زعموا ان الله امرهم بالتحریم قدْ ضلوا عن الهدى، و ما کانوا مهْتدین.